تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

حداقل ها

آدم گشنه، دین و ایمون نداره.


راست می گن.


مثلا یکی بیاد به من بگه لباس ندارم

نمی تونم درک کنم این لباس نداشتن و نیاز به پوشاک، چقدر همه چیز زندگی اونو تحت شعاع قرار می ده.


آدم دیگه نمی تونه افق دیگه ای رو ببینه

ببین محرومیت عاطفی

با کمبود محبت فرق داره

تو یه آدمی حلالی کنارت بوده

که حتی راحت و آزادانه می تونستی بهش ابراز علاقه کنی و خیلی چیزهای دیگه


وقتی حداقل ها تامین نیست

نمی تونی به افق برسی!


***


کاش این جهان بینی به دوستان متاهل من هم منتقل بشه. خیلی وقت ها از نیاز عاطفی و نیاز های دیگه، تو روابط اجتماعی م شکست خوردم. بیشترینش مربوطه به زمان هایی که با توجه به جنسم، نیاز به محبت دارم و چون کسی نیست و این تامین نمیشه، خیلی از دوستی ها مو از دست دادم. چون نتونستم خودمو مدیریت کنم.


منم بلدم فکر و ذکرم شوهر کردن نباشه! منم بلدم افق دیدم بره سمت متعالی شدن و معنوی شدن، اما دیگه زورم به خودم نمی رسه!

حالا به روی خودم نمیارم که زورم نمی رسه، ولی دیگه واقعیت هم همینه. دیشب تو مراسم احیا، پیری رو حس کردم... بی انگیزگی... می گفتن ان شاءالله عروسیت، تعجب می کردم. می گفتم با منن؟؟ مگه لطافتی یا ظرافتی مونده؟

مگه نشاطی مونده؟

موهای لخت اون دختره رو نگاه می کردم... لطافت و سرخ شدن اون دختره... حس می کردم زندگی از چشمهای این آدم چقدر قشنگه.

چقدر قشنگ بود وقتی از خواب بیدار شد و چشماشو باز کرد... با خودم گفتم چقدر قشنگه دلبری این خانوم.

اره

هرچقدر هم مستقل باشی باز یه جاهایی نیازمند آدم هایی... و خدا هیچ کس رو محتاج خلق نکنه شاید تعبیری برای یه خط باشه از یه فضای چند بعدی...


خسته م از نقش بازی کردن آدم ها. آدم هایی که جرئت ندارن خیلی راحت بگن ما نیازمندیم یا نیازمند نیستیم. بی نیازی شده حسن در صورتی که مریضیه!


***

من یه پام شل می زنه تو دین... عین بدبختا راه افتادم دنبال امام زمان... تا دلتم بخاد سُر می خورم! ولی راضیم دیگه همینه. این "همینه" رو دوست دارم ولی قانع نیستم.

نمی شه که همه چیز فراهم باشه و خیلی شیک و مجلسی  و سوسول طور بری سراغ سختی ها...

امام خودشون انتخاب می کنن.


بگذریم...


خلاصه نیازی که حجاب نیازهای دیگه میشه رو باید مدیریت کرد.


خسته ترین!

تو خیابون ولی عصر باشی و نیمه شعبان باشه و یار نباشه!

***

اولین بار بود که کمیل رو می خوندم. خیلی زیبا بود. حالمو به خودش گرفت. جذبش شدم. البته حال منم به کمیل می خورد...

فکر می کردم امیرالمومنین کلی گریه برای امثال من کردن... برای حال و روز ما... برای منی که زورم به خودم نمی رسه!


میخواستم بگم اف بر من که چه جاهایی ناراحت شدم با این که تقصیر من بوده.


دیشب احیای سنگینی بود. تا الان اثرش باهامه.


کمیل رو گذروندم. خلقم عین دشمنم جلو چشممه. 


امروز ویرانه ای به سمت خونه می رفت... اروم به خدا گفتم: خدا هیچ کس رو محتاج به خلق نکنه!!


***


تو خیابون ولی عصر، دیگه نمی خام راه برم. خیلی تلخه کلا همه چیز.



نور-۲

امشب شب موعود است.


به مسجد پناه می برم از نداشته ها و داشته هایم... از خستگی های روح.

امشب مال توست

نیمه شعبان عید است ولی برای بعد از ظهور...

این روزها برای خودم گریه می کنم و بیشتر از همه برای شما.

خواستم به آقا فکر کنم... خواستم تو خیالم دوستت دارمی نثارش کنم... دیدم دنیا ارزش ندارد که یک یا ارحم الراحمین را به خاطرش بفروشم...


ارحم الراحمین به فریاد شما این روزها برسد... ما که ناقصیم، دردمان آمده... شما که به اندازه کمال، درد می بری و رنج می کشی.


***


خیلی تنبلی کردم و خواستم احیا امشب رو بپیچونم. توانی برای گریه ندارم. دلم کربلاست...

وطنی که هرگز ندیدم!

وطن دل...

زندگی مارو به شوخی گرفته.

اما

مسجد دانشگاه پر از نوره. پر از لحظاتی که با تو باید سپری می شد و نشد... فرصت می دن که گریه کنی و آه بکشی... فرصت بزرگ شدن می دن.

شاید این نور رو حس کنیم.


ارحم الراحمین جانم

دعا می کنم که حال و هوای و نور اون روز اول

دوباره استشمام ما بشه...

اگر هم نشد، ارزوی قلبی این است لبخندی بر لبان شما بیاد نوری العینی...



توبه های او

امروز تو اتوبوس بودم. اشکام می ریختن... 

سوار مترو شدم... 

بازهم اشکام میومدن تو چشمم و قورتشون می دادم.

زمزمه همیشگی م: حسین... ای تشنه لب حسین حسین حسین (با ریتم از کرخه تا راین)


رو کردم به خدا و گفتم: ببخش که نیاز به محبت، نیاز به تعلق، نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به دوست داشتن و خیلی نیازهای دیگه، حواسمو پرت می کنه...

ببخش منو که بنده خوبی نیستم ولی از من راضی باش...

با همه نداشته هام بساز.

یه روزی پولدار می شم و اونایی رو که ازم انتظار داری رو برای خودم می خرم.

یه روزی قلبم این قدر وسیع می شه که یه ربی می گم و کل آب های دنیا رو تسخیر خودم می کنم.

یه روزی اون قدر عظیم میشم که دستامو طرف آسمون می گیرم و بی جواب نمی شیم.

یه روزی اون قدر بزرگ می شم که فکر می کنم دیگه هیچ ترینم...

یه روزی برات اون قلب خوشگله رو می خرم و می ذارم تو قفسه سینه م و اشاره می کنم: اینجا وطن توست! هرچند که وطن به چه درد تو می خوره... همین قدر وسع منه.

یه روزی چشمام پر نور می شه، کل کهکشان رو چراغونی می کنم...


با من بساز  عزیز جانم...

اون منم که عاشقونه

شعر چشماتو می گفتم

هنوزم خیس می شه چشمام

وقتی یاد تو می یوفتم

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پرستاره

هنوزم می گم خدایا

کاشکی برگرده دوباره...


***


گریه های مال نداشتنه. اگه نداشته هامو، می داشتم، قطعا وضعیت بدی داشتم. من به تو اعتماد دارم...

این اعتماد رو برای من نگه دار.


آقا-۱

خیلی وقته می گذره...

شاید دیگه صداش رو هم یادم نمیاد.

خیلی وقته می گذره...

کل جسارتی که داشتم رو تو یه ظرف جمع کردم و رفتم بهش گفتم من به شما علاقه مند هستم.

هرچی بود و نبود

نخواست...

منو نخواست.


الان به حال و روزی افتادم که هر دختر زیبا و موقری رو می بینم، می گم چقدر برازنده شه و براش بهترین ها رو می خام. چیزی که من برای اون نبودم. آدم هایی که خیلی می فهمند. آدم هایی که توی روزگار بزرگ شدند و بچگی های خیلی ضایعی نداشتن. آدم هایی که بلد بودن چطوری زندگی کنن... چطوری خودشونو دوست داشته باشن... چطوری یه نفر دیگه رو دوست داشته باشن... چقدر حسن ظن داشته باشن. چقدر ایمان داشته باشن. همه به علاوه اون چیزایی که من رو برای اون جذاب نمی کرد، ان شاءالله تو یه نفر جمع بشه و به زودی زود محقق بشه.


اما من!

علاقه من عین این بارداری های خارج از رحم بود. یه چیزی که واقعا لقاح بود اما بیجا... بدون امنیت... بدون داشتن بستری برای رشد. شاید باورتون نشه ولی همین الانم دارم گریه می کنم. 

کسی که دچار علاقه می شه، عین مادر می مونه. بچه ش عین علاقه ش می مونه. دیگه کاری نداره بچه ش چجوریه، دوسش داره...


آقا رفت. 

رفتنش برای من بی رحمانه بود ولی برای اون درستترین کاری بود که می تونست کنه.


آقا سخت بود.

سخت بودنش برای من ،افراطی بود و خالی از احساس ولی برای اون پر از ساخته شدن.


آقا نور بود.

نور بودنش منو گرم کرد، منو بینا کرد ولی خودش رو... هیچ وقت نفهمیدم این نور با خودش چه کرد.


آقا حق داشت.

حق داشتنش منو له نکرد اما سوخت. همون بارداری خارج از رحم که بالاخره باید تموم بشه...


من به معجزه مادر شدن اعتقاد دارم.

من به معجزه مریم شدن اعتقاد دارم.


***


نور عینی جان

بیا و اشکهای مارو پاک کن. این روزها خیلی بیشتر بهت محتاجم.

مقلب القلوب ِ باغچه ی آسمان...