-
عنوان رضایت مندی
یکشنبه 13 مرداد 1398 19:00
خب برگشتیم به عناوین معمولی و انتخاب و خیلی خاص بودن و فلان منم دیگه نمی خوام یه کلمه بنویسم که خواننده بیاد بخونه و بلکه اونی حالی که من دارم برای اونم رخ بده. پس ازین به بعد این طوری تیتر می زنم: عنوان + حال مورد نظر پ.ن وضعیت طوریه که خیلی خوشحالم چون چندتا کار برام جور شده که هر کدوم جاهای مهم و خفنی محسوب می شه....
-
ی
شنبه 12 مرداد 1398 00:28
چت من با محیا: + توکل زدگانیم... ای باد شرطه برخیز م: برخیز +خیزیدم م:غصه ما را خورد! +غم ما را برد... در امر دوست داشته شدن این قدر زخم خوردم که تو خیالم هم نمی تونم خیال کنم که کسی هست که دوسم داره و دوسش دارم... م: درد فقط این نیست! +برا من درده این که تصویر از خودم یه ادمیه که دیده نمیشه! همیشه قوز کرده و گوشه...
-
هـ
پنجشنبه 10 مرداد 1398 23:13
امروز تا ساعت پنج و نیم صبح داشتم نمایشنامه می نوشتم و خب چی بگم؟ خیلی چیز خوبی از آب در نیومد. و برای شروع از خودم راضی بودم. قصه ش ازینجا شروع می شه که یه ماه و خورده ایه وقت داشتم بنویسم و شد دقیقه نودی! معمولا تو نوشتن دقیقه نودی نیستم چون به شدت ذوق دارم، تمام کارهامو می ذارم کنار و شروع می کنم به نوشتن. این...
-
واو
سهشنبه 8 مرداد 1398 00:40
واو هم ننوشتم. پ.ن این روزها خورد شده هستم در بحث فلسطین. ناراحتم. عین امام موسی صدر ناراحتم. اما من هیچ وقت موسی صدر نبودم. هیچ وقت چمران نبودم. هیچ وقت صیاد نبودم. و بهشتی و مسیح کردستان و خیلیای دیگه. خیلی بهشون فکر می کنم ولی دیگه عاشقشون نیستم. طالبشون نیستم. از وقتی نقشه خودمو پیدا کردم، خودم موسی صدرم. خودم...
-
نون
دوشنبه 7 مرداد 1398 14:10
عمل خالص اونیه که آدم فعل رو نبینه، فاعل رو نبینه. یعنی فقط خدا رو ببینه. پ.ن الان آقای فرحزادی داره تو سمت خدا می گه. می گه ائمه رو برای دنیا نخواید. دارم فکر می کنم چقدر ائمه رو برای دنیا می خوام، درصد می گیرم.
-
میم
دوشنبه 7 مرداد 1398 00:24
ما رسیدیم. در حالی که ذهنم خالیه و آرومم. علت؟ چون سفر به یزد ادمو می سازه. امروز تو راه برگشت، هدفون رو سریع گذاشتم تو گوشم و اهنگ گوش دادم. ولی یهو یادم اومد با مامانم حرف بزنم. هدفون رو دراوردم و یه سوال پرسیدم و خب حرفامون شروع شد. بیشتر شنیدم تا حرف بزنم. تلاشمو کردم که مامانم راحت باشه. خیلی موفق نشدم ولی تلاشمو...
-
لام
جمعه 4 مرداد 1398 17:46
خب لام هم ننوشته بودم. پ.ن این هفته که همه چیز مشهد جور شده و راحت می تونم برم و پوست بندازم، دلمو صاف کنم، خلاص شم از خیلی حالات، یادم اومد که مامانم باید یه پروسه درمانی ای رو تکمیل کنه. نیاز به مراقبت نداره، ولی نمی تونه اشپزی یا کارهای خونه رو انجام بده. دیشب یادم اومد و گفتم مشهد نمی رم دیگه. ایشون دعوت کردن ولی...
-
گاف
جمعه 4 مرداد 1398 02:53
حدودا دو هفته ای هست که با مامانم حرف نمی زدم. و الان دقیقا همین ساعت، متوجه شدم باید لااقل بهش سلام کنم. پ.ن سفر دو نفره ی ما به یزد، منو به مادرم نزدیک کرده. یه جورایی عین مادری هستم که با بچه ش رفته بیرون. بکرترین محبت عالم هست ولی من هنوز یاد نگرفتم ازش مراقبت کنم. فقط می دونم باید مهربون باشم باهاش. افرادی که...
-
کاف
پنجشنبه 3 مرداد 1398 14:41
دیشب قدری حال خوب رو بعد از مدت ها حس کردم. یه جور نور شدن. یه جور حس خوب سفر و این اولین بار حس خوبی برای رفتن به سفر داشتم. ادغام یزد و تولد یک نوزاد همیشه برای من خوشاینده. ولی دیشب با اینکه قرار مزخرفی بود، چند لحظه ای حس خوب رو تجربه کردم. خالی از هیجانات کاذب و تنها یه حال خوب. یه جور حال خوب استغنا... بینیاز از...
-
ف "جامانده"
سهشنبه 1 مرداد 1398 20:53
خب ف جا موند. عب نداره. پ.ن بحران روحی بدی دارم. امروز کنار گاز، تخم مرغ رو شکستم و تا تو روغن انداختم، دستام سوختن. به کارم ادامه دادم و متوجه نشدم که چی شده. بعد از چند دقیقه، یه جوری بودم انگار یه جای کار به بقیه جاها نمی خوند. یه نگاه به بدنم کردم و دیدم یه قسمتی از دستم سرخ شده، و جاهای بعدی رو بعدا می دیدم. یه...
-
و قاف...
سهشنبه 1 مرداد 1398 17:40
بالاخره به قیصر رسیدیم. و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود... پ.ن بدنمو خوب درک می کنم. خوب... از انگشتهای پا، تا مچ دست و چانه خم شده و قدری از موهایی که زیر سرم هستن و قدر دیگه ای که از اون ور دسته مبل سر خوردن و اویزون شدن. البته موی فر هیچ وقت سر نمی خوره و تو باید تصمیم بگیری کجا بذاری شون. عین...
-
غین
سهشنبه 1 مرداد 1398 02:11
خب غین هم ننوشته بودم. امشب می خوام روحمو بیارم روی کاغذ. پ.ن به انتهای جاده که رسیدیم، روستا بود. مسیر پر از کویر بود. لحظاتی سرشار از سکوت و گرما و آسمان آبی و خالی از ابر. رو صندلی کناری تکیه داده بود و محو گوش کردن موسیقی شده بود. یه حالتی سرشار از ناز و ارامش و لطافت به خودش گرفته بود. عمق نگاهش غمی بود که هر نت...
-
عین
دوشنبه 31 تیر 1398 07:10
وقتی میرم تو نوشتن، هی دلم می خواد بیشتر بنویسم . اصلا نوشتن لعنتی خودش یه سلوکه. از اولین کلمه که شروع می کنی، قاعدتا داری مسیری رو تعیین می کنی برای ورود به عالم کشف نشده ی خودت. هی بیشتر و بیشتر می نویسی. من اصلا بعضی وقتها به این فکر می کنم که هر آدمی یه چاهه که تهش خداست. حالا امیر بعضی از این چاهها رو با صدای...
-
طا
دوشنبه 31 تیر 1398 01:18
نمایشنامه کند پیش میره. اعصابمو بهم ریخته. امروز از ته دل کلی خندیدیم. اصلا خندم گرفته بود چرا باید این همه وقت ناراحت باشم. تو همه چیز بد باشم، تو مدیریت خودم خوبم الحمدلله. چند سال پیش سیدمحمود بهم گفت معلم نفست باش. قبول کردم. حالمو خوب کرد. ازون روز بزیر آوار نموندم. هی جا خالی دادن :))) یه جورایی مثلا می دونستم...
-
ضاد
یکشنبه 30 تیر 1398 18:55
خب چهار روز می گذره. تو این چهار روز مدام بارخودم حرف زدم. موسیقی حدودا 10 ساعت در روز گوش دادم. دیروز حتی متوجه نبودم، یهو به خودم اومدم دیدم دارم تو خیابون آواز می خونم. پ.ن چهار روز بسه واسه عزاداری و غر زدن و گریه و دلتنگی... حالا اگه در روزهای آتی بازم ناراحت بودم، یه جوری بروز می دم. ولی دیگه حرف زدن با خود و...
-
صاد
شنبه 29 تیر 1398 19:51
عارضم خدمتتون که صاد رو هم ننوشتم تا حالا. ضاد رو هم ننوشتم. گفتم قبلش بگم. پ.ن امروز خب روز خوبی بود از نظر کاری. ولی یه چیزی برام عجیبه. چرا من نمی خوام بهش برسم؟ چرا من اصلا دوست ندارم وصالی در موردش رخ بده؟ واقعا چیه جز دلباختگی؟ خودباختگی؟ یه زمانی نمی فهمیدم که جیگر زلیخایی یعنی چی. اما امروز به چشم خودم دیدم...
-
شین
جمعه 28 تیر 1398 23:16
خب من باختم. باخت جلوی تمام داشته های دنیایی. باخت جلوی داشته های غیردنیایی. دختره ی خیال باف... پ.ن شاه شوریده سران خوان من بی سامان مرا زان که در کم خردی از همه عالم بیشم... شاید همونیه که قبلا گفتمه. ادم می خواد خودشو تو لباس عشق ببینه و لذت ببره. و بهترین حالت این بود که اون رفت و ذره ای امید دیگه نیست. می دونی...
-
سین
جمعه 28 تیر 1398 15:04
شیر در بادیه عشق تو روباه شود... پ.ن اینقدرها هم که فکر می کردم اوکی هستم و حالم خوبه و تحملش سخت نیست، نبود. و اون قدرها هم که فکر می کردم سخته، سخت نبود. پ.ن2 مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز... دارم به زیبایی دنیا فکر می کنم. زیبایی نفس. تو می دونستی که وقتی ادم سعی می کنه قلبش رو منطبق بر قرآن کنه، هر لحظه که...
-
ژ
پنجشنبه 27 تیر 1398 19:57
خیلی سخته پذیرا بودن این هجوم شناختن خود و الهامات و تصویرهایی که در ذهنم نقش می بندن. خیلی سخته... صبر کنیم که ظرفمون بزرگ تر شه. بیدازی و خواب و در و دیوار و حتی سلولهای هوا دارن باهام حرف می زنن و می دونم پشت همه این صحبت ها تویی... راستی می دونستی من وقتی صبر می کنم، لطیف میشم؟ نمی دونم چه ارتباطی به هم داره. دیشب...
-
ز
چهارشنبه 26 تیر 1398 23:34
شاید که چو وابینی، خیر تو در این باشد... پ.ن من حالم یه جوریه. شبیه مواجه شدن با خودم. خودم دارم حس می کنم. کودکانه هام، حس هایم، هیجانات عجیب و غریب و انگار این آدم من نیستم. روبروی آیینه می ایستم، و باز هم من نیستم! تو محیط کار بودم. فهمیدم. حالم بد شد. گریه می کردم و نمی دونستم چمه؟ آخه چرا؟ من که تردید کرده بودم!...
-
ر
دوشنبه 24 تیر 1398 14:06
دیشب اگه ایکس نبود، از بغض مرده بودم. از ساعت ۱۱ تا ۳ به خودم پیچیدم با اشک. دیگه نمی تونستم، این قدر جای زخمش می سوخت که به ایکس پیام دادم و گفتم... همشو گفتم... وقتی می گفتم به هق هق افتادم، و بعد ازون بی حالی و کرختی. داشتم به پروسه ش فکر می کردم. پروسه نیاز! آره شبیه پروسه نیاز بود. حرف زدن از درد عمیق، واقعا...
-
ذال
یکشنبه 23 تیر 1398 23:07
تا حالا "ذال" ننوشته بودم. جالب بود. پ.ن بگذریم...
-
دال
یکشنبه 23 تیر 1398 07:49
خب تا الان درباره نداشته ها و کمبودها حرف زدم. اینا همه اون چیزهاییه که ندارمشون. می شناسمشون. راه حل رسیدن و یا نرسیدن بهشون رو هم بلدم. می خوام ازین به بعد درباره ظرف بودن حرف بزنم. البته اولش باید ببینیم می تونیم بپذیریم ظرف هستیم یا نه. ۱- من هیچ وقت فکر نکردم درباره خودم که ظرفم. همیشه تعریفم از خودم این طوری بود...
-
خ
جمعه 21 تیر 1398 22:20
خیلی شبها خواب دیدم که اومدم حرم حسین. ولی خب محقق نشده... خانواده اعتقاد دارن شوهر کن، بعد با شوهرت برو. اینم یکی از اهداف ترغیب من به ازدواج کردنه. پ.ن گوشه پذیرایی خونمون، اونجا که سیاهی زدن و ملت سینه زدن، حسین حسین کردن، حیدر حیدر گفتن، کشتن مولا را، همسر زهرا خوندن، اونجایی که دقیقا مداح وسط ابوالفضل گفتن مردم،...
-
ح
جمعه 21 تیر 1398 05:11
داشتم به وبلاگ قبلیم فکر می کردم. اسمش رو یادم نیست. ولی اسم خوبی داشت. نام کاربریم هم شوشیش بود. shooshsih... حالا از کجا به این رسیده بودم؟ معتادها به سوسیس می گن شوشیش:/ اون وبلاگ باعث شد که من یکم مزه نزدیک شدن به مشروطی اونم ترم یک بیاد زیر زبونم. با معدل ۱۲/۰۱ همه درسامو پاس کردم. باری به هر جهت زندگی می کردم....
-
چ
پنجشنبه 20 تیر 1398 14:23
رها رها رها من... پ.ن من سردم. تنها هستم. و دیشب از خرده حس هام به ادمها فارغ شدم. بالاخره باید تمام میشد. خوب که هر کدوم از کسانی که دوسشون داشتم رو بررسی کردم، دیدم از تنهایی این ادمها لذت می برم. از تنهایی ها و خلوتشون. نمی دونم که این تصویر تو ذهنم نقش بست و جز فانتزیای ذهنم شد که مرد من روی سجاده ای ارام نشسته...
-
جیم
چهارشنبه 19 تیر 1398 02:40
ازون شبی که خوابشو دیدم که تصادف کرده بود و باز سوال ازم می شد که حتی با این وضع حاضری باهاش باشی، تردید کردم... یاد خواب سال پیشم افتادم که روی ویلچر بود و من گفتم تا تهش هستم، فقط بذار باشم... اما این خواب اخر تردید کردم. و تو پیام اخری که بهش دادم از علاقه ای می گفتم که گذشته ست. اما حس من زنده بود. پ.ن توییتر بسه،...
-
ث
سهشنبه 18 تیر 1398 01:34
اقا دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی پ.ن طلبکارم ازت. بدیهتو صاف کن. صاف کن! صااااااااااااف...
-
ت
دوشنبه 17 تیر 1398 03:09
سرم درد می کنه. خستم. کار تحویل ندادم. کلی کار عقب مونده دارم و دلم می خواست حالم خوش باشه. دارم به سردردم فکر می کنم، شدیدتر میشه. چند دقیقه پیش اروم بود، تا ازش حرف زدم، دوباره خودشو نشون داد. شاید خاصیت درد همینه. لحظه ای که بهش توجه داری، شدید میشه. و لحطات غفلت، ازش بیخبری و حسش نمی کنی. دا م فکر می کنم من که خدا...
-
پ
یکشنبه 16 تیر 1398 02:42
بهترین کار تو این وضعیت گند، رفتن به توییتر بود. من باید بتونم بنویسم. همش بنویسم. روزی 10 ساعت می نویسم. بیشتر باید بنویسم. احتمالا سه شنبه به کار برمی گردم. باید برگردم.باید کار کنم. پ.ن پشه پامو خورده و می خاره. اون سوسک دیشب هم پیدا نشده هنوز و من بیدارم!!!! عین تراکتور افتادم تو نوشتن و کار کردن. فرصت خیال کردن...