-
جمجمه ات را به خدا بسپار
چهارشنبه 21 شهریور 1397 17:18
دستت را به من بده این صدای ابراهیم است. دستت را به دستش می دهی. تو را با خود با اتاقی می برد. در اتاق تعداد زیادی مجسمه قرار دارد. تبری به دستانت می دهد و می گوید: بشکن تو تردید نمی کنی و شروع به شکستن می کنی. هرچه هست را می شکنی. هر مجسمه ای را که می شکنی، نور اتاق زیادتر می شود. هرچه دلت می خواهد بشکن. همه را می...
-
ریاضیات
یکشنبه 18 شهریور 1397 07:54
یه روزی وسط کلی یأس و ناامیدی، به خودم میام که واقعا تفریح من این همه سال چی بوده، و خوب که حساب می کنم می بینم ریاضی و حل و اثبات مسائل بوده! بی شیله پیله تر از ریاضی نداریم. وقتی هر درس دیگه رو می خوندم، کلمه ها و حروف انگار بیگانه ترین متن روی زمین برام هستن. نمی تونم داستان بخونم. چون همه چی رو قاتی می کنم و صفحه...
-
بدون سانسور
جمعه 16 شهریور 1397 19:33
تمام حرفهایی که می خوام بزنم ایده ش اینه، یعنی لپ کلام اینه: هیچ کی آدم حسابم نمی کنه! پ.ن حدود یه هفته ست که از درد گوش میانی دارو مصرف می کنم و نمازهامو نشسته می خونم. حقیقتشو بخوای از نماز خوندن هم ساقط شدم. یعنی بیان بگن نماز دیگه نباید بخونید، کلی هم خوشحال می شم. من همیشه و هر جا که آدم های درست و حسابی بودن طرد...
-
چاه درون-۱
سهشنبه 13 شهریور 1397 22:38
با یک پیکان سفید رسیدم به دریاچه نمک. مرز بین دریاچه راه می رفتم. مردی با من می آمد. صدای پای او و تصویر ردپای من و لبخند او. نور قرمز و صدای به هم خوردن شمشیر و خس خس نفس مردی می آمد. آن سمت صداهای خوبی نمی آمد. رویم را از آن طرف برگرداندمو سعی کردم نشنوم. دیگر نشنیدم. دوباره از آن پرده خاکی عبور کردم و خودم را پرت...
-
منبر
سهشنبه 13 شهریور 1397 22:30
باز رفتم بالای منبر برای یکی... خدایا ازم نگیرش فقط همین.
-
آقا- نمی دونم چند
جمعه 18 خرداد 1397 09:08
دلم می خواست برم خفه ش کنم، بزنمش، لهش کنم ولی گفتم ارزو دارم بهترین و ویژه ترین نصیبش بشه. جفنگ گفتم:// اه اه اه عین خرا توییت بغل کردن جواب دلتنگیشو به خودم گرفتم. اه اه اه خاک ببر سر خر من...
-
شعب ابی طالب
سهشنبه 8 خرداد 1397 12:51
حانا ناامیده... پ.ن دردناک ترین خالی شدن همین نا شدن امیده. شما این پروسه رو بارها سیر کردی تو زندگیت. شاید بهش اگاه نبوده باشی. شاید... اصلا نمی دونم ولی هرچی هست کلا گنده. ادم دارایی شو از دست می ده. ول کنیم دنیا رو بیا درباره عشق حرف بزنیم !!!!! عشق؟ چه پررو و این درگیری ذهنی یک لحظه من است. این که تمام خودتو...
-
مامان بشو! باشه؟
سهشنبه 8 خرداد 1397 00:58
آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، مامان شدم! آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، خاله شدم! آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، دارم زن می گیرم! آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، خوشبخت شدم... آرزومه یه روزی برگرده ایران و بفهمم پدر شده... پدر شدن بهش میاد. مادر شدن هم بهش میاد. دعاهامو می نویسم...
-
حضور قلب
دوشنبه 7 خرداد 1397 04:35
وقتی نمازمو نمی تونم با حضور قلب بخونم یعنی ذکر به قلبم ورود نکرده... لااله الاالله پ.ن همیشه بعد از رفتنم از توییتر باید به این رسیده باشم که قلبم از سرعت ذهنم جا مونده. چرا که تو شلوغی ها گم شدم. خلاص و راحت... ولی در آینده می خام یه کار خفنی بکنم که احنمال زیاد نتایج خوبی هم خواهد داشت.
-
ملکی دیگر ملکوتی دیگر
شنبه 5 خرداد 1397 22:28
راهی که بیست سال نرفتم رو ۷ ساله رفتم. تو راه هم عملی هم فکری هم حسی بهم الهام شد. راستی می دونستی الهام عملی هم میشه؟ یه موقعیتهایی که قرار میگیری که خدا می ذاره تا فکر کنی و خودت برسی. خلاصه زندگی توهرذره ش حواسش بهم، بوده. خدا بهم فکر کرده... بهم نگاه کرده. من هیچ وقت تجربه نایت لایف رو نداشتم. دیروز خدا بهم این...
-
اشتباهات ما
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 17:59
من نتیجه رفتار بابام هستم. با ادم هایی نشست و برخاست داشت که نازشون می خرید، اشتباهاتشونو به گردن می گرفت و همیشه بدهکار همه بود. وقتی جایی به بابام ظلم می شه، دردم میاد. تمام دردهای خودم جلوی چشمام میان. سرد و سخت اون لحظات رو می گذرونم. فقط به خاطر اینکه دعوا نشه، کسی رو نمی خام ناراحت کنم. ولی انگار ادم ها وقیح تر...
-
آقا-۳
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 16:58
خودش گفت علاقه ای نداره. خودش گفت با من آٰرامشی نداره. کلا هم برخوردی دیگه باهام نداره. محل هم نمی ذاره. حذف شدم از ذهن و روزگارش... ولی ولی هنوز یه چیزی ته دلم می گه که دوستم داره. به قلبم توهین نمی کنم. ولی کاش قلبم بفهمه که اون نه بوده، نه قرار بوده باشه و نه نخواهد بود... قلبم... عزیزم... فدات بشم... بیا و یه جور...
-
مصابیح-۳
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 15:17
تلوتلوخوران، وارد کلیسا می شود. همه ایستاده اند. لباسهایش پاره شده اند و قسمت هایی از بدن معلوم است... صدای دعا و زمزمه در کلیسا پیچیده است. از بین دو ردیف عبور می کند... ردیف به ردیف سکوت می کنند و بهت زده اند. +این اینجا چیکار می کنه؟ -هیسسس پچ پچ زنی به مرد کناری اش است. شروع به آواز می کند... all I need is you......
-
کارگر کتاب ها
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 15:04
در نمایشگاه کتاب این تصویرو زیاد دیدم. که کارگری در حال حمل کوهی از کتابه. چه قدر تناقضه... این قدر مفهوم بزرگه که قابلیت تبیین ندارم. و اینکه حتی نمی تونم تو کلمات بگنجونم. فقط می تونم همینو بگم: حمالی که بارش کتابه! پ.ن یا لطیف ارحم عبدک ضعیف
-
مصابیح-۲
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 01:54
آزادی را از تو گرفته اند... خسته شده ای. چیزهایی هست که به بهانه آزادی از تو گرفته اند اما آزادی رو به تو داده اند. اما در شکلی دیگر و تو همچنان نگاه می کنی... و تو نگاه می کنی تا تا خسته تر از همیشه به خودت باز گردی. رنج عمیقی ست آزادی. هر قدر که بالاتر می روی باز می بینی چیزی هست که آزادی تورا بگیرد... به راستی...
-
مصابیح-۱
شنبه 22 اردیبهشت 1397 22:56
بیا بیا دستتو بده به من. آروم گوشتو بذار روی قلبم و صدامو بشنو. بیا این بار بیا و چشماتو ببند فقط ببند... بیا و ببین چه کودکانه می خندم. از پشت دستان بهم قفل شدهمون منو ببین ولی هنوز چشمات بسته باشه فقط منو ببین درد داره؟ می فهمم خیلی سخته ولی تا چشم سر بسته نشه، چشم دلت باز نمی شه! بیا دوباره واینستا و مجذوب...
-
توبه
شنبه 22 اردیبهشت 1397 21:58
خدایا ببخش که خیلی وقت ها حواسمون نیست. خیلی وقتا عقلم نمی رسه... خیلی وقتا گند می زنم... خدایا خیلی خستم. کاش یه جا می رفتم و رها می شدم... خسته شدم ازین شرایط مزخرف! ازین که دو کلمه نمی تونم با مادرم و پدرم صحبت کنم. نمی دونم چرا مادرم این جوری می کنه. انگار واقعا هر دو بزرگوار دوست دارن بمیرن و ازین دنیا برن. اینم...
-
گفتم مگر به گریه زدلش مهربان کنم...
شنبه 22 اردیبهشت 1397 14:52
آقا آدم خوبیه. رابطه ویژه ای بین ما نبود. گهگاهی دلم براش تنگ می شه. اگه علاقه رو بذارم کنار، دلم برای انسانیت تنگ می شه. آدمی که هم خوبه هم می فهمه. البته نقطه ضعف هایی هم داره، که بماند. ولی ویژگی بارزش این بود که صدرش، شرح شده... همیشه تزم برای زندگی این بود، که آدم ها سر این از یکی خوششون میاد یا عاشقش می شن که یه...
-
نور
جمعه 21 اردیبهشت 1397 17:54
نور علی نور... تمام.
-
قایم باشک
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 15:34
روله جانم نق و غر زدن که نقل همه مجالسه و تو هر سفره ای پیدا می شه. چشم بگردون و ببین که کی پر از رضایته.... پ.ن این روزها که می گذرد این روزها، گوشم از شنیدن غر زدن ها و مخالفت ها پره. انگار با رضایت و سکوت قهر کردیم. تو هر مسئله ای فقط داریم نقد می کنیم یا غر می زنیم. نقد خوبه... ولی شرط داره. اینکه اول بپذیریم...
-
گوش می کنم
دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 23:03
هر صدایی را گوش می کنم... هر که هر چه گفت... به دنبال صدای تو هستم در این شلوغی ها! به دنبال حرف های تو! حتی صدای خودم را نیز گوش می کنم... شاید از آن هم الهام تورا شنیدم... نور العینی! جانم! تمرین صبر می کنم...
-
مورچه ها تشنه می شوند...
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 22:13
در کویر هستیم. استاد هر کدوممونو رو، یه ساعت آزاد گذاشت که بریم و بگردیم و چیزی رو که از همه توجهمونو بیشتربه خودش گرفت رو، روش فکر کنیم. یه ساعت بعد استاد: خب شما چی دیدی؟ من: مورچه! همه می خندن... استاد دقیق تر نگام می کنه: می شه بیشتر توضیح بدی؟ من: فکر می کنم مورچه این جا با مورچه خونه ما، یا مورچه یه جنگلی حالا...
-
من زن هستم!
شنبه 15 اردیبهشت 1397 18:15
خودتو به در و دیوار بزنی، سعی کنی نشون بدی که بر احساساتت کنترل داری و مدیر خوبی هستی و از سر احساسات هیچ وقت تصمیم نمی گیری، تهش می شه چی؟ اینکه امروز تو مطلب دکتر، بعد از دوباره کثیف شدن پوشک برادرزاده م، گریه م گرفت. یه تیکه از وجودم درد می کرد و دردش از در زانو بدتر بود یا شایدم درد دندون... اینکه لحظاتی فقط نگاهش...
-
گاو
جمعه 14 اردیبهشت 1397 23:33
بابام یادش نیست ولی مامانم می گه: گربه ها تو زیرزمین نی نی دار شده بودن، بابام نصفه شب رفته بوده گاوداری، شیر براشون اورده بوده! یا از این جا آشغال گوشت می خرید و کلی می فرت تا به شرکت برسه تا سگهای کارخونه گشنه نمونن! بابام هنوز هم قربون صدقه حیوون ها می ره و کلی تو چشماش اشک جمع می شه و می گه مخلوق خدا... روحیه حساس...
-
خورشید نگاه او...
جمعه 14 اردیبهشت 1397 01:37
نگاهش که می کنم، پر از مهربانی ست... کودکی را در آغوش کسی می بیند محال است لبخند نزند. کودکانه هایش متفاوت است... زمانی را می دود به دنبال کودکانه هایش. لبخندش به "توتوها" تمامی ندارد... در هر لحظه ای که باشد... توتوها هم احترام خاصی به او می گذرند... وقتی که او راه می رود، آنها دلبری می کنند تا به چشم او...
-
حداقل ها
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 02:41
آدم گشنه، دین و ایمون نداره. راست می گن. مثلا یکی بیاد به من بگه لباس ندارم نمی تونم درک کنم این لباس نداشتن و نیاز به پوشاک، چقدر همه چیز زندگی اونو تحت شعاع قرار می ده. آدم دیگه نمی تونه افق دیگه ای رو ببینه ببین محرومیت عاطفی با کمبود محبت فرق داره تو یه آدمی حلالی کنارت بوده که حتی راحت و آزادانه می تونستی بهش...
-
خسته ترین!
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 02:04
تو خیابون ولی عصر باشی و نیمه شعبان باشه و یار نباشه! *** اولین بار بود که کمیل رو می خوندم. خیلی زیبا بود. حالمو به خودش گرفت. جذبش شدم. البته حال منم به کمیل می خورد... فکر می کردم امیرالمومنین کلی گریه برای امثال من کردن... برای حال و روز ما... برای منی که زورم به خودم نمی رسه! میخواستم بگم اف بر من که چه جاهایی...
-
نور-۲
سهشنبه 11 اردیبهشت 1397 16:01
امشب شب موعود است. به مسجد پناه می برم از نداشته ها و داشته هایم... از خستگی های روح. امشب مال توست نیمه شعبان عید است ولی برای بعد از ظهور... این روزها برای خودم گریه می کنم و بیشتر از همه برای شما. خواستم به آقا فکر کنم... خواستم تو خیالم دوستت دارمی نثارش کنم... دیدم دنیا ارزش ندارد که یک یا ارحم الراحمین را به...
-
توبه های او
دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 23:05
امروز تو اتوبوس بودم. اشکام می ریختن... سوار مترو شدم... بازهم اشکام میومدن تو چشمم و قورتشون می دادم. زمزمه همیشگی م: حسین... ای تشنه لب حسین حسین حسین (با ریتم از کرخه تا راین) رو کردم به خدا و گفتم: ببخش که نیاز به محبت، نیاز به تعلق، نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به دوست داشتن و خیلی نیازهای دیگه، حواسمو پرت می...
-
آقا-۱
دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 01:28
خیلی وقته می گذره... شاید دیگه صداش رو هم یادم نمیاد. خیلی وقته می گذره... کل جسارتی که داشتم رو تو یه ظرف جمع کردم و رفتم بهش گفتم من به شما علاقه مند هستم. هرچی بود و نبود نخواست... منو نخواست. الان به حال و روزی افتادم که هر دختر زیبا و موقری رو می بینم، می گم چقدر برازنده شه و براش بهترین ها رو می خام. چیزی که من...